آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

پایان یک سال و سه ماهگی آرتین خان

با تموم شدن یک سال و سه ماهگی آرتین خان هر لحظه مثل گذشته خدای مهربون رو به خاطر اومدین این گل پسر به زندگیمون شکر میکنم

روزها پشت سر هم میان و میرن و هر روز بیشتر از دیروز برای این روزها دلم تنگ میشه

میدونم در آینده ای نه چندان دور دلم میخواد این روزها برگردن

آرتین جونم مدت هاست میخوام برات بنویسم که تو همه وجودمی همه زندگیمی همه اشتیاقمی همه دنیامی دنیایی که نمیشه اونو با هیچ چیز دیگه ای عوض کرد


مامان سما فدای اون کف پاهات که شلپ شلپ تند تند میدوی روی سرامیک ها و صداشون منو دیوونه میکنه. یعنی باور کنم این پاهای نازنین میخواد یه روزی بزرگ و بزرگ تر بشن و بوی پا بدن؟؟

مامان سما فدای اون دست های کوچولوت فدای اون انگشت اشاره ات که هنوز هم هنوزه راز مخروطی بودنشون رو نفهمیدم. فدای اون انگشت های نازت که تا صدای آهنگ میاد سعی میکنی بشکن بزنی اما حیف که صداشون در نمیاد!! میبوسم اون دست هاتو چرا که باورم نمیشه روزی این دستها میخواد دستهای یه مرد جوان باشه

مامان سما فدای اون صبرت بشه که هی دست و پا و سرت این ور و اون ور میخوره اما سریع به روی خودت نمیاری و به ادامه بازیت مشغول میشی

مامان سما فدای اون چشمای نازت که وقتی خودت رو میخوای لوس کنی با چشات عشوه بازی میکنی

مامان سما فدای اون صدای قشنگت بشه که چند روزیه یاد گرفتی به جای کلمات نامفهوم جمله های نامفهوم سر هم کنی و سروصدایی از خودت در بیاری که من خیلی دوستشون دارم

مامان سما فدای اون هوش و ذکاوتت که نمیشه هیچ رقمه گولت زد و حواست به همه چی هست

مامان سما فدای اون احساس قشنگت که وقتی بحثی میون دو نفر پیش میاد تو هم عصبانی میشی و صدات رو دو برابر اونا میکنی و اخم میکنی و داد میزنی و باز هم جملات نامفهوم

مامان سما فدای اون مهربونیت که میای و خودت رو میندازی تو بغلم و دستت رو دور گردنم حلقه میکنی و بوسم میکنی

مامان سما فدای اون پشتکارت بشه که هی این ظرف و ظروف رو میریزی وسط آشپزخونه و خسته هم نمیشی و هر چی هم میگم آرتین نه این کارو نکن و نه و نه و اخ و اخ و ... عین خیالت نیست که نیست

مامان سما فدای اون موهای لطیف و نرمت بشه که همیشه بوسیدن و بوییدن اونها احساس فوق العاده ای رو بهم انتقال میده

مامان سما فدای اون قاپ قاپ خوردنت که صداش منو وادار میکنه فشارت بدم و از ته ته دلم ببوسمت

مامان سما فدای اون همت بلندت که به جای اینکه کالسکه سواری کنی ترجیح میدی بیاده راه بری و خودت هولش بدی

مامان سما فدای اون راه رفتنت که دیگه میشه وقتی بیرون میریم به قدم های نازنینت و تعادلت اعتماد کرد

فدای اون چیه و کیه گفتنت که تا صدایی میاد و اسباب بازیت رو گم میکنی میگی و منو بیشتر از همیشه دیوونه خودت میکنی

مامان سما فدای اون ۸ تا دندون نازت که وقتی غذا میخوری لاشون گیر میکنه

مامان سما فدای اون اصرارهای زیادیت که یه کاری رو ۱۰۰ بار انجام میدی و خسته نمیشی و از من هم توقع داری مثل خودت باشم. مثلا همین جاکلیدی منزل مبارک که انقدر دوستش داری و موقع خواب هم باید کنارت باشه

مامان سما فدای اون لحظاتی که اعصابش رو خورد میکنی و توی فروشگاه دنبال سبدهایی که ماشین دارن و بچه ها توش میشینن راه می افتی و جیغ میزنی و حالی از ما میگیری تا برات تهیه کنیم!


http://artin1389.persiangig.com/artinjakilidi90.jpg


http://artin1389.persiangig.com/artin90kaleskeholdad.jpg


http://artin1389.persiangig.com/artinshahrvand90.jpg

آرتین خان کوتاه بیا

آرتین خان کوتاه بیا ...


http://artin1389.persiangig.com/artinkotahbia.jpg


http://artin1389.persiangig.com/artin26shahrivar90.jpg


http://artin1389.persiangig.com/27shahrivare90artinkhaan.jpg


سونداژ مجرای اشکی آرتین خان

مجرای اشکی چشم چپ آرتین خان از بدو تولد انسداد داشت (راه خروجی اشک به سمت بینی بسته بود) حدود یک سال با قطره استریل چشمی و ماساژ دادن باز نشد و در آخر به توصیه 2-3 تا دکتر تصمیم گرفتیم سونداژ کنیم.

این روزها این مساله خیلی در کودکان اتفاق می افته اما کمتر کسی ماجراش رو یادداشت میکنه. به همین دلیل هم برای خودم و هم برای دوستان عزیزم کامل مینویسم که جای سوالی باقی نمونه:

20 شهریور آرتین خان رو بردیم کلینیک فوق تخصصی رازی توی بلوار کشاورز و دکتر فوق تخصص چشم کودکان به نام دکتر طباطبایی عملش کرد.

متاسفانه چون آرتین خان ناشتا نبود مجبور شدیم 4 ساعتی رو معطلی بکشیم و همین مساله آرتین و البته من رو خیلی اذیت کرد. بعد از پرونده سازی رفتیم برای بستری. یه اتاق با تم کودکانه. آرتین خان گان رو پوشید و یک ربع به 11 صبح عازم اتاق عمل شد (فداش بشم الهی که وقتی رفت قلب من رو هم از جا کند و با خودش برد. همش گریه میکردم) 10 دقیقه بعدش آوردنش بیرون. چیزی که منو بسیار بسیار خوشحال کرد این بود که بیهوشی آرتین 7 دقیقه بیشتر طول نکشیده بود و با گاز بود یعنی نیازی به سرم نداشت. وقتی عمل تموم شد آرتین خان کاملا به هوش بود و خداروشکر اصلا بی هوشی آرتین خان رو ندیدم. یک ربع بعدش بهش آب دادم و  بعدش هم شیر خورد. فقط چون یه کمی گیج بود گریه میکرد.

هزار بار خدارو شکر کردم و

هزار بار قربون صدقه پسر نازم رفتم  و

هزار بار فدای اون آب بینی ش!!! شدم آخه قبلنا هیچ وقت از بینی چپ آرتین جونم اشکش در نمی اومد.

تمام دلهره و نگرانیم تبدیل به شادی و خوشحالی شده بود و از عمل عزیزکم هم بسیار راضی. ساعت 11 و نیم اومدیم خونه. دکتر سفالکسین داد و قطره استریل کلوبیوتیک و بتازونیت که کارم در اومده بود هر ساعت یکیش رو باید به آرتین میدادم (شب تا صبح خواب نداشتم!!)  ضمنا دکتر توصیه کرد برای استریل چشم هرگز از چایی به خاطر املاحش استفاده نکنین. داروهای آرتین خان بعد از یک هفته تموم شد و دیگه حالا همه چی میزون میزونه و برای اینکه جای سوالی نمونه بگم که حدود 150 تومان هم هزینه اش شد که بیمه تکمیلی زحمتش رو کشید!

اینم شماره و آدرس دکتر چشم آرتین خان:

دکتر سیدضیاالدین طباطبایی محمدی (جراح و متخصص بیماری های چشم و فوق تخصص جراحی پلاستیک و مجاری اشکی دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران) تلفن: 88764042  - 88766747  آدرس: سهروردی شمالی.بالاتر از عباس آباد. نرسیده به آپادانا. کوچه نقدی. ساختمان پزشکان سهروردی

علاقه به عینک/روزگاران آرتین و مامانش

این روزها آرتین خان بدجوری به عینک دودی مامانش علاقه مند شده و جرات نداره از کیفش در بیاره!!


http://artin1389.persiangig.com/artinoeinakesama.jpg

 

روزگاران من و آرتین خان

از شب تا صبح طلب شیر میکردی و منم مطابق معمول بین خواب و بیداری شب رو به صبح رسوندم. دیگه خواب از سرم پریده بود ترجیح دادم به جای خواب زیادی برم بساط صبحانه رو برای خودم میزون کنم که داشتم ضعف میکردم. چایی ریختم و آماده برای زدن تو رگ که صدای نق و نوق شما بلند میشه میام کنارت شیر میخوری و مست مست میخوای بخوابی هر چی صدا میکنم آرتین عزیزم آرتین جونم بیدار نمیشی؟ اصلا انگار نه انگار دوباره خوابت برده میخوام از کنارت بلند بشم که چشماتو باز میکنی و زیرچشمی لبخند مهربونی بهم میزنی و دست نازت رو از روی محبت محکم میکوبونی به صورتم!! فدات بشم عزیزم میبوسمت

ساعت 11 از خواب سیر میشی و بیدار. میبرمت دبلیوسی خودتو توی آینه نگاه میکنی و میخندی پوشکت رو تعویض میکنم و حالا نوبت شستن دست و صورته. بهت میگم دستت رو بشور میبری زیر آب میگم صورتت رو بشور دست کوچولوت رو میمالی کف سرت!! شروع به نق زدن میکنی . آخه مسواک های ارجمند اجازه ندارن تو جا مسواکی آرامش داشته باشن

و این روزها به خاطر امیال شما!! ۶ عدد مسواک خریدیم و با ۲ تای اون سرت گرم میشه و میایم بیرون (بقیه مسواک ها در مراجعات بعدی!) . میریم تو اتاقت دنبال توپ هات میگردی و دستمالت رو که دورت بیچیدم رو با زور از دورت در میاری. میخوام پوشکت کنم نق میزنی و زور میزنی که از دستم فرار کنی . با هر بدبختی ای پوشک میشی میرم تا شلوار بیارم بکنم پات که تا برم و بیام پوشکت رو در آوردی!!!

نوبت به به ... سرلاک درست میکنم لبات رو جمع میکنی نون و پنیر میدم بهت با دستت هل میدی که یعنی ببرش کنار. یه کمی آب میارم که دهان مبارکتون گرم و نرم بشه اون رو هم نمیخوری و لیوان رو از دستم میگیری و در یک عمل غافل گیرانه همه رو میریزی روی زمین و لباست . دوباره تعویض لباس!!!

عاشق برس هستی تا میبینی جیغ میزنی و هولم میدی به سمتش که بهت بدم شما هم محبت میکنین و میخواین موهامو شونه کنی محکم میکوبونی فرق سرم!!!

حلقه میارم برای بازی کردن هر کدوم رو که میندازی سر جاشون میگی هی و دست میزنی

میگم آرتین بوسم کن میای سمت صورتم و لبای نازت رو میچسبونی به صورتم و میگی توهه (صدای بوسه)

سرفه ام میگیره با هر سرفه من تو هم ادای بنده رو در میاری و اهه اهه میکنی

شربت زینکوویت بی رو با کلک جلوی در و آیفون به خوردت میدم تا اشتهات زیاد بشه اما نمیشه

برات شیر میریزم تو لیوان نی دارت نمیخوری. میوه میدم نمیخوری. موز میدم میمالی در و دیوار. ماست میدم نمیخوری. در آخر تخم مرغ برات میپزم خوشت میاد و میخوری اما کل زرده اش رو طرف دهان مبارک نمیبری و بقیش رو هم اول به فرش و لباست میمالی بعد میل میکنی!

سی دی بی بی انیشتین برات میذارم غرق بچه هاش میشی یواشکی سوپ بهت میدم تا وقتی حواست پرته دهان باز میکنی و میخوری اما وقتی به خودت میای نق میزنی

کم کم به سمت تاب میری و میگی تا تا و میذارمت توش اما همش سعی میکنی چوب جلوش رو بلند کنی و من هم میترسم و شعر میخونم که حواست پرت بشه اما ول کن نیستی و بی خیال میشم میذارمت پایین

میرم واسه نهار یه فکر کنم مدام به پاهام آویزون میشی تا بلندت کنم باز هم نق میزنی که ظرف ها رو از بالا کمد ها بهت بدم. میبرمت اون طرف تر دستت رو به سمت فریزر دراز میکنی میدونم بستنی میخوای برات میارم و میذارم یه کمی گرم بشه تا دلت درد نگیره اما آروم و قرار نداری میخوای خودت بخوری

برات روفرشی می اندازم که زمین نریزی قاشق و ظرف بستنی هم در اختیار شما

غرق بازی هستی

میرم سراغ نهار و ظرف شستن همون پیاله پیاله هایی که از صبح توشون یه ذره یه ذره خوراکی ریختم و هیچکدومشون رو نخوردی

مشغول کارهام میشم که میبینم سروصدات دوباره از آشپزخونه میاد سطل زباله رو میندازی در فر رو باز میکنی روش میشینی می ایستی و میخوای دست به قابلمه ها بزنی که هی میگم نه آرتین نه نکن اما مهم نیست برات و بلندت میکنم و اخم میکنم و میبرمت تو اتاق!!! که میبینم بله ظرف بستنی وسط گل فرش خودنمایی میکنه و روفرشی هم گوله شده یه طرف اتاق!!!

میرم دستمال بیارم تمیز کنم که هی گریه میکنی دنبال سر من و هر جا میرم میای و 2 قدم راه میای و 2 بار می افتی زمین کلافه شدی

بغلت میکنم شیر میخوری و دوست داری بخوابی میبرمت رو تخت اما تازه شیر خوردی و شیر شدی و دوباره بلند میشی و ملافه رو میندازی رو سرت که باهام دالی بازی کنی با هر دالی از دستم فرار میکنی و میخندی دیگه کم کم تعادلت رو از دست میدی آخه مست خواب شدی بغلت میکنم و ادامه شیر و لالا

ساعت دیگه 2 شده نهار که درست نشده و به شیر و کیک اکتفا میکنم و سکوت خونه منو وادار میکنه برم اینترنت تا یه چرخی میزنم ساعت 5 شده با صدای کلید انداختن بابا بهمن بیدار میشی آرتین از همون توی اتاق و گیج زنانه دست دراز میکنه و اهم اهم میکنه بابا بهمن میدوه سمتت و هی بوست میکنه هی بوست میکنه

بابا خسته ست شربت براش میارم نمیذاری یه لحظه راحت بشینه از سرو کولش بالا میری میشینی رو پاش اجازه نمیدی شربت از گلوش پایین بره میخوای همشو خودت بخوری یکی مخصوص تو میارم اما قبول نداری و از لیوان بهمن خوردن یه حال دیگه ای بهت میده!!

تو بغل بابایی میشینی جلوی تلویزیون 2 تایی غرق تماشا میشین به من نگاه میکنی دستت رو دراز میکنی و توه توه میکنی یعنی منم بیام پیشتون بشینم

خوشحال میشی سرت رو میمالی به من

آخ فدای مهربونیت برم من

باز سوپ فرنی میوه میارم نمیخوری

بابا بهمن میخواد بخوابه نمیذاری. یه دفعه میری بالای سرش و میپری رو سرش و میگی ای ی ی

میخوام بیام بگیرمت هول میشی تا فرار کنی و خودت رو ول میکنی رو صورت بابا بهمن و کج و کوله میشی با مسواکی که در تمام طول روز دستت هست میزنی به چشم بابایی . در اتاق رو میبندم اما ول کن نیستی. میخوابی کف زمین تا از زیر در بتونی یه چیزی ببینی اما خبری نیست و شروع میکنی با هر چی اسباب بازی دم دستته میکوبونی به در تا در اتاق رو باز کنم

بابا بهمن بی خیال خواب میشه و میاد و بغلت میکنه

نهار ظهر ساعت 7 غروب آمادست میارم و میچینم رو میز آخ که چقدر گرسنه شدم

غر غر میکنی من مشغول چیدن میز هستم و شما تو بغل بابا بهمن اشاره میکنی ماست و بابایی ماست میده و بعدش هم اشاره میکنی آب و نشون به این نشون که شام شما میشه آب و ماست (دوغ!!)

میام میشینم تا شامی بزنم تو رگ که گریه میکنی چشماتو میمالی. میبرم میخوابونمت بابا بهمن میگه بدون تو که شام مزه نمیده میگم این دفعه رو بی مزه بخور تا دفعه بعدی

آرتین مامان شیر میخوره و میخوابه تا از در اتاق بیام بیرون 2 -3 بار بیدار میشی و برمیگردم شیر میدم و دوباره میخوابی

دیگه ضعف تمام وجودم رو گرفته بابا بهمن غذا برام لقمه کرده گذاشته رو میز دیگه از دهن افتاده اما از گرسنگی برام مهم نیست

چایی شبانه هم دم میکنم و 2 نفری میخوریم

دیگه خواب نمیذاره بیدار بمونیم آرتین عزیزم هم لالا کرده همین که میام کنارت بیدار میشی بلند میشی و میشینی دوباره بهمن رو میبینی وای خدای من انگار استراحت بی استراحت شیر میخوری و چشمت به آکواریوم می افته و هوس ماهی دیدن میکنی. حوصله ات سر میره توپت رو میبینی و هوس توپ بازی ... دیگه حالی برام نمونده.

با هزار کلک و خاموشی مطلق و شیر دادن به شما روز رو به اتمام میرسونیم


آرتین عزیزم تو تمام دنیا و همه آروزمی تمام وقت و زندگیم مال تو هست و هرگز از با تو بودن سیر نمیشم

امروز بنجشنبه ۲۴ شهریور ۹۰

شما ۱ سال و ۲ ماه و ۱۷ روزگیت رو تموم کردی

نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک/ میلاد امیرعلی جون

امروز رفتیم نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک تو خیابون حجاب


http://artin1389.persiangig.com/namayeshgah90artin.jpg


من رفتم سراغ گشت و گذار و بابا بهمن و آرتین خان تو غرفه نبات کوچولو سرگرم نقاشی کشیدن شدن!!


http://artin1389.persiangig.com/namayeshgah90artin1.jpg


اینم خریدهای آرتین خان

هرچی به بابا بهمن گفتم این همه سی دی کارتون به چه درد آرتین خان میخوره تو کتش نرفت که نرفت!!!


http://artin1389.persiangig.com/namayeshgah90artin2.jpg


در کل نمایشگاه بدی نبود اما کوچیک بود و جای تغذیه های کودک و مکلمل ها خالی بود به جاش همه غرفه ها رو ۲ بار بازدید کردم!!

کاش یه فکری برای بارک ماشین ها هم میکردن!!

دوست داشتیم غرفه نی نی وبلاگ رو هم میدیدیم که شرکت نکرده بود

یه موبایل به نام موبایل خرسی هم اونجا شرکت کرده بود که عالی بود برای کودکان حیف که آرتین من هنوز کوچولوئه ... این سایتشه www.khersi.net



اینم عکس امیرعلی جونه که ۱.۵ ماهشه و میشه بسر عمه آرتین خان

۹۰/۶/۱۷


http://artin1389.persiangig.com/2amiralioartin90.jpg

۴۰۰ روزگی آرتین خان

این روزها مامان سما درگیر دندانپزشکی شده و با نق و نوق های آرتین خان

آپ شدن کلبه گل پسر با کمی تاخیر صورت گرفت



و اما 2 عکس از جیگری مامان در پایان 400 روزگی:

یکی در حال انتظار برای آماده شدن بنده و عازم ددر شدن و دیگری اسب سواری در حیاط


http://artin1389.persiangig.com/artin1sal2mah1hafte2.jpg


http://artin1389.persiangig.com/artin1sal2mah1hafte.jpg



دیگه از تاتی تاتی دراومده و دو تا دست مبارکش رو بالای سرش میگیره و میدوه

غذا نمیخوره و به جای شربت ویتان که مجبور بودم 10 سی سی بهش بدم و در آخر همه رو گلاب به رو کنه فروس سولفات جایگزین کردم که با ترفند 1 سی سی آهن و 2 قطره لیمو ترش میل میکنند

همچنان با خوردن غذا میونه خوبی نداره و عاشق خوردن شیر مادره. تازگی ها یاد گرفته همون رو هم مثل بقیه چیزها که میخوره و تعارف میکنه با زور و فشار برسونه به دهان بنده و به نوعی منو در فیض بردنش شریک کنه!!!

قبلنا وقتی حوصله اش سر میرفت ما باهاش دالی بازی میکردیم حالا خودش راه افتاده و سر شوخی رو باز میکنه

سوار اسبش میشه و صدای توه توه به نشانه پیتیکو پیتیکو از خودش در میکنه

کاملا تمام حرف ها رو میفهمه وقتی بهش میگم همین جا باش الان میام جایی نری همون جا میشینه

وقتی میلی به خوردن نداشته باشه دستش رو میاره و هر چی تو ظرف و قاشق باشه رو هل میده که نبریم سمتش

علاقه شدیدی به تار مو پیدا کرده و هر جا یه مویی ببینه میشینه و ساعت ها باهاش ور میره و سرگرم میشه

عاشق کلیدهای برقه و بدجوری از خاموش و روشن کردن چراغ ها و آیفون خوشش میاد

وقتی خوابش بگیره هر چی دستش بیاد رو میزنه تو سرش یا اگه چیزی دم دست نباشه سرش رو به هرچی دم دست باشه میکوبونه!!!

آرتین خان ۱۴ ماهه و کشف علایق

آرتین خان هشتم شهریور نود ۱۴ ماهگیش رو تموم کرد

به همین مناسبت!! یه سر رفتیم سرزمین بازی نگین رضا و خوشگل مامان کلی بازی کرد


http://artin1389.persiangig.com/14mahtamamartin1.jpg


http://artin1389.persiangig.com/14mahtamamartin2.jpg


بعدش هم یه سر رفتیم بوستان و یه مغازه بر از حیوانات بیدا کردیم که یه طوطی به این بزرگی داشت و تو قفس هم نبود ...


http://artin1389.persiangig.com/artin14mahtooti.jpg


گل بسری ما هم یک دل نه صد دل دلباخته شد و مگه دیگه ول کن بود؟؟؟ نزدیک به یک ساعت همون جا موندگار شدیم البته بابا بهمن مصمم بود که یا طوطی یا موش یا خرگوش براش بگیره اما انقدر اصرار کردم تا بی خیال بشه!!

شیطنت آرتین خان. عصر پنجشنبه

این روزها آرتین مامان مدام میره در کابینت به اون سنگینی رو باز میکنه میره میشینه رو درش و تمام ظرف و ظروف های بنده رو میریزه بیرون و ساعت ها هم سر خودش و هم سر بنده!!! رو گرم میکنه ...


http://artin1389.persiangig.com/artinkhaankabinet14mah.jpg



اندراحوالات سما و پسری در عصر روز بنجشنبه:

امروز برای کسب شادمانی چند بار روی تخت پریدم دیدم حال میده و آرتین هم میخنده !! منم به یاد دوران کودکی ... هی پریدم هی پریدم هی پریدم تا اینکه یه دفعه تخته تخت شکست !!!!!!!!!!!!!!

از اونجایی که حالم گرفته شده بود و بعد از اون همه سروصدا ساکت شده بودم . آرتین بی حوصله شده بود و هی لجبازی میکرد و منم خواستم آرومش کنم که  در کمال تنبلی هی دستم رو دراز کردم اسباب بازیش رو از بالای کمد بیارم که در حین دراز کردن و دراز کردن دست بنده تعادلم رو از دست دادم و با نوک انگشت خویش اسباب بازیش پرت شد وسط اتاق و از سه جا شکست!!!!

خیلی دمق شدم و برای کسب روحیه از دست رفته با آرتین یه سر رفتیم حیاط که . که .که دیدم در پارکینگ بازه و خانم همسایه داره میره بیرون ... خواستم لطف کنم گفتم در رو من میبندم و بعد پیش خودم گفتم حالا که تا دم در اومدم بد میشه که بیرون نرم !!! گفتم حالا با آرتین تا سر کوچه میرم کاکائو تلخ میخرم و میام با چایی میزنم تو رگ (تو همین افکار بودم که) خانم همسایه اشاره کرد که اگه مسیرت میخوره تا جایی برسونمت و منم پیش خودم گفتم بد نیست آرتین رو یه سر پارک ببرم و با ایشون تا سر چهار راه رفتیم!! ... همین که از ماشین بیاده شدیم آسمون ابری شد و ظرف چند ثانیه یکدفعه کولاک شد و خاک بلند شد و منم تند تند آرتین بغل به سمت خونه مامان اینا که  همون نزدیکیا بود راه افتادم که یکدفعه هوا بدتر شد و بارونی بود که میبارید و رسیدم خونه مامان اینا شد رگبار و ظرف یک دقیقه تمام خیابون سیل جمع شده بود!!!!

در انتظار کوتاه اومدن!! بارون بودم که برق ها هم قطع شد!!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه اینکه میگن آدم از یک دقیقه خودش خبر نداره اینه هاااااا (اینو گفتم که یک نکته آموزنده تو مطلبم داشته باشم!!)

خلاصه نیم ساعتی اونجا موندیم و بعدش آجانس گرفتیم اومدیم منزل ... نه اینجا ته ماجرا نیست ادامه ...

هنوز ۵ دقیقه ای نگذشته بود که فهمیدم در غیاب ما پنجره اتاق بنده باز بوده و تمام فرش و نصف تخت و بالشت های مبارک با آب بارون بدجوری آبتنی کردن!!!

الان هم با اجازتون باروبندیل رو جمع کردیم و وسط حال بساط خواب رو میزون کردیم و آرتین عزیزم هم خوابیده و بابا بهمن هم ۴ ساعت دیگه میاد