آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

آرتین خان خان ایران

آرتین خان در تاریخ ۸۹/۴/۸ در صبح قشنگ یک روز تابستانی پا به دنیا و دنیای قلب ما گذاشت

۲۰ ماه و سه هفتگی/ سالگرد ازدواج

آرتین خان مامان در آستانه بهار:


عسل خان گاهی اوقات رفتارهای پرخاشگرانه انجام میده مشت میزنه و لگد زدن رو هم نمیدونم از کجا یاد گرفته!

خوشگل مامان با مهارت زیادی لیوان پر از آب رو بلند میکنه و مینوشه و یه قطره هم زمین نمیریزه! ظرف غذاش رو هم همین طور!! (البته این مساله فقط هنگام بلند کردنه و گرنه  ...)

آرتین خان علاقه خیلی زیادی به سی دی و برنامه های کودک پیدا کرده و مدام میره روشن میکنه صداش رو تا ته بالا میبره و میرقصه و داد و بیداد راه میندازه جالبیش اینه که توی همون سر و صدا وقتی میگم آرتین کمش کن!!!! میره و کم میکنه!!! نمیدونم صدای منو چطوری میشنوه!!!!

عاشق لباس شده و هی کشوی لباس ها رو وسط اتاق پهن میکنه و توی بغلش همه جا میبره (بیچاره من که هر چی هم جمع کنم انگار نه انگار) البته شلوار خودش رو خوب بلده در بیاره و اما پا کردن رو مشکل داره دو تا پا رو تو یه پاچه میکنه

همچنان دمپایی رو دوست داره و مدام به پا میکنه و یک بار هم اشتباهی و چپ و راستی ازش نمیبینی!! (آفرین پسر حرفه ایم)

نقاشی رو دوست داره و خطوط افقی و عمودی زیاد میکشه و البته این خطوط زیبا رو روی سرامیک ها و دیوارها و مبل ها هم میکشه و بسی خوشحاله و بسی بنده کلافه

عین خودم طعم های ترش رو بیشتر دوست داره و هیچ رقمه با طعم توت فرنگی کنار نمیاد

از جلوی هر مغازه ای که رد میشیم و چشمش به بفک می افته نزدیک به ۵ دقیقه یه بند میگه اوفه اوفه

جیگر مامان بستنی هم زیاد دوست داره البته حتما باید چوب داشته باشه و گرنه میل نمی فرمایند!

علاقه خیلی زیادی به غلات صبحانه بیدا کرده و هر جقدر با شیر مخلوط کنم و بدم بهش میخوره هیچ سیری ای در این زمینه نداره . البته از نوع ایرانیش رو لب هم نمیزنه!!!

گاهی اوقات میشینه و با ماشین هاش بازی میکنه و با خودش حرف میزنه (آخ مامان به قربونت بره)

دیگه علاقه ای به شیشه شیر نداره و دوست داره همه چی رو تو لیوان بخوره

کافی چشمش به آب برتقال گیری بیافته دیگه دست بردار نیست تا براش آب برتقال بگیرم و تازه طلب نی هم میکنه و آب برتقال رو به شرط نی میخوره. البته آخرش رو هم که میل نداره یه دفعه در یک عملیات غافلگیرانه میده به گل های فرشمون نوش جان کنند!!

نزدیک به یک ماهی میشه که احساس میکنم انرژی ش بالاست و فقط عاشق ورجه وورجه کردن و رقصیدن و بازی کردنه. اگه ساعت ها باهاش شوخی کنیم و روی تخت بالا و بایین ببریم اصلا خسته نمیشه!!!!

وقتی غذاش تموم میشه ظرف غذاش رو برمیداره و میاره تو آشبزخونه! (آخ مامان به قربون فهمت بره)

علاقه وافری به دستمال کاغذی داره و تا دست یا صورتش کثیف میشه سریع میره دستمال میاره و پاک میکنه و یه راست میره میندازه تو سینک ظرفشویی (میمیرم برات عزیزم)

وقتی حوصله ش سر میره لباس بیرونش رو میاره و شروع میکنه به سختی به تن کردن و یه بند میگه ددر ددر ددر همچین میگه که آدم دلش کباب بشه و هر کاری هست رو بذاریم کنار و یه راست ددر


----

http://www.paprockigenealogy.com/wp-content/uploads/2011/10/loveHeart.jpg

۲۴ اسفند سالگرد ازدواج من و بهمن بود و به همین مناسبت و از اونجایی که بهمن خان میدونه بنده عشق طلا هستم!!! برام دو تا النگو خریده بود


یک تکه بلور از جنس حضور / یک یاس سپید از رنگ امید

با هرچی وفاست از سوی خدا / همه تقدیم تو باد

خداوندا شاکرم که در چنین روزی شکرت میکنم به خاطر آرتین خانی که بهمون هدیه کردی و زندگیمون رو شیرین و شیرین تر

علاقه به عینک/روزگاران آرتین و مامانش

این روزها آرتین خان بدجوری به عینک دودی مامانش علاقه مند شده و جرات نداره از کیفش در بیاره!!


http://artin1389.persiangig.com/artinoeinakesama.jpg

 

روزگاران من و آرتین خان

از شب تا صبح طلب شیر میکردی و منم مطابق معمول بین خواب و بیداری شب رو به صبح رسوندم. دیگه خواب از سرم پریده بود ترجیح دادم به جای خواب زیادی برم بساط صبحانه رو برای خودم میزون کنم که داشتم ضعف میکردم. چایی ریختم و آماده برای زدن تو رگ که صدای نق و نوق شما بلند میشه میام کنارت شیر میخوری و مست مست میخوای بخوابی هر چی صدا میکنم آرتین عزیزم آرتین جونم بیدار نمیشی؟ اصلا انگار نه انگار دوباره خوابت برده میخوام از کنارت بلند بشم که چشماتو باز میکنی و زیرچشمی لبخند مهربونی بهم میزنی و دست نازت رو از روی محبت محکم میکوبونی به صورتم!! فدات بشم عزیزم میبوسمت

ساعت 11 از خواب سیر میشی و بیدار. میبرمت دبلیوسی خودتو توی آینه نگاه میکنی و میخندی پوشکت رو تعویض میکنم و حالا نوبت شستن دست و صورته. بهت میگم دستت رو بشور میبری زیر آب میگم صورتت رو بشور دست کوچولوت رو میمالی کف سرت!! شروع به نق زدن میکنی . آخه مسواک های ارجمند اجازه ندارن تو جا مسواکی آرامش داشته باشن

و این روزها به خاطر امیال شما!! ۶ عدد مسواک خریدیم و با ۲ تای اون سرت گرم میشه و میایم بیرون (بقیه مسواک ها در مراجعات بعدی!) . میریم تو اتاقت دنبال توپ هات میگردی و دستمالت رو که دورت بیچیدم رو با زور از دورت در میاری. میخوام پوشکت کنم نق میزنی و زور میزنی که از دستم فرار کنی . با هر بدبختی ای پوشک میشی میرم تا شلوار بیارم بکنم پات که تا برم و بیام پوشکت رو در آوردی!!!

نوبت به به ... سرلاک درست میکنم لبات رو جمع میکنی نون و پنیر میدم بهت با دستت هل میدی که یعنی ببرش کنار. یه کمی آب میارم که دهان مبارکتون گرم و نرم بشه اون رو هم نمیخوری و لیوان رو از دستم میگیری و در یک عمل غافل گیرانه همه رو میریزی روی زمین و لباست . دوباره تعویض لباس!!!

عاشق برس هستی تا میبینی جیغ میزنی و هولم میدی به سمتش که بهت بدم شما هم محبت میکنین و میخواین موهامو شونه کنی محکم میکوبونی فرق سرم!!!

حلقه میارم برای بازی کردن هر کدوم رو که میندازی سر جاشون میگی هی و دست میزنی

میگم آرتین بوسم کن میای سمت صورتم و لبای نازت رو میچسبونی به صورتم و میگی توهه (صدای بوسه)

سرفه ام میگیره با هر سرفه من تو هم ادای بنده رو در میاری و اهه اهه میکنی

شربت زینکوویت بی رو با کلک جلوی در و آیفون به خوردت میدم تا اشتهات زیاد بشه اما نمیشه

برات شیر میریزم تو لیوان نی دارت نمیخوری. میوه میدم نمیخوری. موز میدم میمالی در و دیوار. ماست میدم نمیخوری. در آخر تخم مرغ برات میپزم خوشت میاد و میخوری اما کل زرده اش رو طرف دهان مبارک نمیبری و بقیش رو هم اول به فرش و لباست میمالی بعد میل میکنی!

سی دی بی بی انیشتین برات میذارم غرق بچه هاش میشی یواشکی سوپ بهت میدم تا وقتی حواست پرته دهان باز میکنی و میخوری اما وقتی به خودت میای نق میزنی

کم کم به سمت تاب میری و میگی تا تا و میذارمت توش اما همش سعی میکنی چوب جلوش رو بلند کنی و من هم میترسم و شعر میخونم که حواست پرت بشه اما ول کن نیستی و بی خیال میشم میذارمت پایین

میرم واسه نهار یه فکر کنم مدام به پاهام آویزون میشی تا بلندت کنم باز هم نق میزنی که ظرف ها رو از بالا کمد ها بهت بدم. میبرمت اون طرف تر دستت رو به سمت فریزر دراز میکنی میدونم بستنی میخوای برات میارم و میذارم یه کمی گرم بشه تا دلت درد نگیره اما آروم و قرار نداری میخوای خودت بخوری

برات روفرشی می اندازم که زمین نریزی قاشق و ظرف بستنی هم در اختیار شما

غرق بازی هستی

میرم سراغ نهار و ظرف شستن همون پیاله پیاله هایی که از صبح توشون یه ذره یه ذره خوراکی ریختم و هیچکدومشون رو نخوردی

مشغول کارهام میشم که میبینم سروصدات دوباره از آشپزخونه میاد سطل زباله رو میندازی در فر رو باز میکنی روش میشینی می ایستی و میخوای دست به قابلمه ها بزنی که هی میگم نه آرتین نه نکن اما مهم نیست برات و بلندت میکنم و اخم میکنم و میبرمت تو اتاق!!! که میبینم بله ظرف بستنی وسط گل فرش خودنمایی میکنه و روفرشی هم گوله شده یه طرف اتاق!!!

میرم دستمال بیارم تمیز کنم که هی گریه میکنی دنبال سر من و هر جا میرم میای و 2 قدم راه میای و 2 بار می افتی زمین کلافه شدی

بغلت میکنم شیر میخوری و دوست داری بخوابی میبرمت رو تخت اما تازه شیر خوردی و شیر شدی و دوباره بلند میشی و ملافه رو میندازی رو سرت که باهام دالی بازی کنی با هر دالی از دستم فرار میکنی و میخندی دیگه کم کم تعادلت رو از دست میدی آخه مست خواب شدی بغلت میکنم و ادامه شیر و لالا

ساعت دیگه 2 شده نهار که درست نشده و به شیر و کیک اکتفا میکنم و سکوت خونه منو وادار میکنه برم اینترنت تا یه چرخی میزنم ساعت 5 شده با صدای کلید انداختن بابا بهمن بیدار میشی آرتین از همون توی اتاق و گیج زنانه دست دراز میکنه و اهم اهم میکنه بابا بهمن میدوه سمتت و هی بوست میکنه هی بوست میکنه

بابا خسته ست شربت براش میارم نمیذاری یه لحظه راحت بشینه از سرو کولش بالا میری میشینی رو پاش اجازه نمیدی شربت از گلوش پایین بره میخوای همشو خودت بخوری یکی مخصوص تو میارم اما قبول نداری و از لیوان بهمن خوردن یه حال دیگه ای بهت میده!!

تو بغل بابایی میشینی جلوی تلویزیون 2 تایی غرق تماشا میشین به من نگاه میکنی دستت رو دراز میکنی و توه توه میکنی یعنی منم بیام پیشتون بشینم

خوشحال میشی سرت رو میمالی به من

آخ فدای مهربونیت برم من

باز سوپ فرنی میوه میارم نمیخوری

بابا بهمن میخواد بخوابه نمیذاری. یه دفعه میری بالای سرش و میپری رو سرش و میگی ای ی ی

میخوام بیام بگیرمت هول میشی تا فرار کنی و خودت رو ول میکنی رو صورت بابا بهمن و کج و کوله میشی با مسواکی که در تمام طول روز دستت هست میزنی به چشم بابایی . در اتاق رو میبندم اما ول کن نیستی. میخوابی کف زمین تا از زیر در بتونی یه چیزی ببینی اما خبری نیست و شروع میکنی با هر چی اسباب بازی دم دستته میکوبونی به در تا در اتاق رو باز کنم

بابا بهمن بی خیال خواب میشه و میاد و بغلت میکنه

نهار ظهر ساعت 7 غروب آمادست میارم و میچینم رو میز آخ که چقدر گرسنه شدم

غر غر میکنی من مشغول چیدن میز هستم و شما تو بغل بابا بهمن اشاره میکنی ماست و بابایی ماست میده و بعدش هم اشاره میکنی آب و نشون به این نشون که شام شما میشه آب و ماست (دوغ!!)

میام میشینم تا شامی بزنم تو رگ که گریه میکنی چشماتو میمالی. میبرم میخوابونمت بابا بهمن میگه بدون تو که شام مزه نمیده میگم این دفعه رو بی مزه بخور تا دفعه بعدی

آرتین مامان شیر میخوره و میخوابه تا از در اتاق بیام بیرون 2 -3 بار بیدار میشی و برمیگردم شیر میدم و دوباره میخوابی

دیگه ضعف تمام وجودم رو گرفته بابا بهمن غذا برام لقمه کرده گذاشته رو میز دیگه از دهن افتاده اما از گرسنگی برام مهم نیست

چایی شبانه هم دم میکنم و 2 نفری میخوریم

دیگه خواب نمیذاره بیدار بمونیم آرتین عزیزم هم لالا کرده همین که میام کنارت بیدار میشی بلند میشی و میشینی دوباره بهمن رو میبینی وای خدای من انگار استراحت بی استراحت شیر میخوری و چشمت به آکواریوم می افته و هوس ماهی دیدن میکنی. حوصله ات سر میره توپت رو میبینی و هوس توپ بازی ... دیگه حالی برام نمونده.

با هزار کلک و خاموشی مطلق و شیر دادن به شما روز رو به اتمام میرسونیم


آرتین عزیزم تو تمام دنیا و همه آروزمی تمام وقت و زندگیم مال تو هست و هرگز از با تو بودن سیر نمیشم

امروز بنجشنبه ۲۴ شهریور ۹۰

شما ۱ سال و ۲ ماه و ۱۷ روزگیت رو تموم کردی

۴۰۰ روزگی آرتین خان

این روزها مامان سما درگیر دندانپزشکی شده و با نق و نوق های آرتین خان

آپ شدن کلبه گل پسر با کمی تاخیر صورت گرفت



و اما 2 عکس از جیگری مامان در پایان 400 روزگی:

یکی در حال انتظار برای آماده شدن بنده و عازم ددر شدن و دیگری اسب سواری در حیاط


http://artin1389.persiangig.com/artin1sal2mah1hafte2.jpg


http://artin1389.persiangig.com/artin1sal2mah1hafte.jpg



دیگه از تاتی تاتی دراومده و دو تا دست مبارکش رو بالای سرش میگیره و میدوه

غذا نمیخوره و به جای شربت ویتان که مجبور بودم 10 سی سی بهش بدم و در آخر همه رو گلاب به رو کنه فروس سولفات جایگزین کردم که با ترفند 1 سی سی آهن و 2 قطره لیمو ترش میل میکنند

همچنان با خوردن غذا میونه خوبی نداره و عاشق خوردن شیر مادره. تازگی ها یاد گرفته همون رو هم مثل بقیه چیزها که میخوره و تعارف میکنه با زور و فشار برسونه به دهان بنده و به نوعی منو در فیض بردنش شریک کنه!!!

قبلنا وقتی حوصله اش سر میرفت ما باهاش دالی بازی میکردیم حالا خودش راه افتاده و سر شوخی رو باز میکنه

سوار اسبش میشه و صدای توه توه به نشانه پیتیکو پیتیکو از خودش در میکنه

کاملا تمام حرف ها رو میفهمه وقتی بهش میگم همین جا باش الان میام جایی نری همون جا میشینه

وقتی میلی به خوردن نداشته باشه دستش رو میاره و هر چی تو ظرف و قاشق باشه رو هل میده که نبریم سمتش

علاقه شدیدی به تار مو پیدا کرده و هر جا یه مویی ببینه میشینه و ساعت ها باهاش ور میره و سرگرم میشه

عاشق کلیدهای برقه و بدجوری از خاموش و روشن کردن چراغ ها و آیفون خوشش میاد

وقتی خوابش بگیره هر چی دستش بیاد رو میزنه تو سرش یا اگه چیزی دم دست نباشه سرش رو به هرچی دم دست باشه میکوبونه!!!

۱۳ ماه و نیمی/جمیعا ببخشید!

از اونجایی که آرتین خان ما این روزها همچنان علاقه ای به خوردن نداره تصمیم گرفتم برای کسب انگیزه برای عالیجناب عصرانه شون رو ببرم تو حیاط و در کنار توب بازی بهشون بدم

اما چی بگم که اگه تو خونه یه قاشق میخورد دیگه تو حیاط لب به غذاش نزد چرا؟؟؟

چون .... تا رسیدیم دم در تند تند راه افتاده و با چنان سرعتی بدون هیچ کمکی توه توه کنان به سمت بچه هایی که داشتن تو کوچه فوتبال بازی میکردن میرفت و از ذوقش هول شده بود و دنبال راهی میگشت که از دستم فرار کنه!


http://artin1389.persiangig.com/13maho17roz.jpg


بمیرم برات عزیزم که برای فوتبال بازی کردن خیلی کوچولویی


همون موقع بابا بهمن از راه رسید و رفتیم خرید و از اونجایی که بنده وقتی در حال خرید باشم به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم!! وقتی برگشتنی رسیدیم تو حیاط تاززززه یادم افتاد وااای غذا رو گاز گذاشته بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا بهمن این روزها رژیمه و همش دلداریم میداد ناراحت نباش اشکال نداره من که گرسنه نیستم

والا با کاری که کرده بودم روم نمیشد بگم بابا دارم میمیرم از گشنگییییییی!!!!!!

تو همین اوضاع و احوال همسایه واحد ۱۴ که انگار داد دلم رو شنیده بود برامون نذری آورد

ایشالا خداوند ۱۰۰ در دنیا ۱ در آخرت بهش بده (از کیسه خلیفه بخشیدم!!)


آخ راستی تا یادم نرفته حرف همسایه که افتاد

جا داره از کلیه هم وطنان! هم میهنان! نه بهتره همون بگم هم سایگان عزیز مجتمع نیکان عذرخواهی کنم چرا که در طی روز و حتی در طول شب آرتین خان جیغ و داد راه می اندازه و منم برای آروم کردنش وووولوووم صدام رو ۱۰ برابر میکنم و شعر میخونم و به در و دیوار میکوبونم تا بخنده و آروم بشه و گاهی اوقات هم برای اینکه شربت های ویتامینش رو به زور به خوردش بدم میبرمش جلوی در ورودی و بلند بلند (عین این بی فرهنگ ها) صداش میکنم و الکی سلام سلام راه می اندازه تا حواسش برت بشه ... یه چیز دیگه گاهی هم میبرمش جلوی آیفون و آرتین خان هی در ورودی رو باز میکنه و فکر کنم صدای آرتین و من تا سر کوچه میره

خلاصه حسابی از دست اندرکارانی که ما رو تحمل میکنن کمال تشکر را خواستارم ....


خیلی ببخشیدها اما اگه رخصت بدین حالا که حرف حلال واری به میون اومد جا داره از سوبر مارکت محلمون که سرویس رایگان داره عذرخواهی کنم چرا که دیروز در کمال نامردی علاوه بر کلی خرید ۲ باکس آب معدنی هم اضافه کردم و فقط خدا میدونه چجوری خودشو از این سه طبقه کشونده بالا طفلکی ها این روزها از دست بنده آسایش ندارن. البته زیاد ازشون خرید میکنم ها فکر کنم بصرفه باشه براشون نه؟؟؟؟؟

(این آسانسور رو هم ۴ ماه دارن میگن میزنیم هنوز نزدن!!!)


آخ آخ یاد یه چیز دیگه هم افتادم!!! روزی که ما اومدیم این خونه کلی خرت و برت وسط اتاق بود که لابه لای اونا یه صندوق صدقات خالی برای مستاجر قبلیه هم بود که سبردمش به بازیافت!!!! حالا از اون روز تا الان ۴ باره میان تا صندوقشون رو خالی کنن هی روم نمیشه بگم انداختمش دور و میرم بول میارم میدم به یارو و میگم خودم صندوق رو خالی کردم براتون تا وقتتون گرفته نشه!!!!! اون سری یارو با تعجب نگاه مشکوکی میکرد!!! فکر کنم منم با حرکاتم بدجوری تابلو میکنم. البته تا حالا ۵-۶ برابر بول اون صندوق بلاستیکی رو تقدیمشون کردم اما رووووم نمیشه بگم صندوق بی صندوق!!!


آخیش حالا که جمیعا منو بخشیدین!!!!! خیالم راحت شد!!!!!

نصفه شبی نطقم باز شده ها .... یکی نیست بگه یه نگاهی به ساعت بنداز!!!


۱ سال 1 ماه 11 روز 11 ساعت

۱۷ مرداد سالگرد عقد من و بهمن بود و ۱۹ مرداد هم جشن نامزدیمون


به همین مناسبت دیروز تصمیم گرفتیم بریم گردش و افطار رو بیرون باشیم که


که ... که .... متاسفانه توی بارکینگ سرت خورد به فرمون ماشین و بینی نازت اووف شد و از اونجایی که من و بهمن خیلی روی تو حساس هستیم و در این زمینه ها به هچ وجه خونسردی ای توی خون مون نیست! کلی استرس گرفتیم و بساط خوش گذرونی رو منتفی کردیم و بنده هم به یک بلوز (هدیه بهمن جون) اکتفا کردم و به جاش برای کسب شادمانی شما رفتیم خانه بازی بونک و نیم ساعتی بازی کردیم. البته از اونجایی که عزیزان بسیار تعجب کرده بودند که توی کوچولو رو اونجا بردیم مایه تیله نگرفتن و مفتکی کاغذهای نقاشی بچه ها رو بلند میکردی و به بازی بچه های دیگه سرک میکشیدی و توی ماشین میشستی و بلند بشو نبودی!!

فکر کنم وقتی اومدیم بیرون بچه ها یه نفس راحتی از دستت کشیدن!!!!!


http://artin1389.persiangig.com/artinkhaan1sal1mah11roz.jpg


از صبح بهمن ۴ بار از محل کارش زنگ زده و حال بینی شما رو برسیده!!! هی میگم بابام جان همون طوریه . هی دوباره زنگ میزنه!!!


و اما این روزهای آرتین خان:


غذا هیچی نمیخوره!!!! مکمل ها رو هم اصلا نمیخوره!!!

فقط شیر میخوره!!! (ناسلامتی دکتر گفته از سال دوم زندگی باید شیر به عنوان غذای کمکی باشه نه اصلی!!!)

با احتیاط فراااااواااان 3-4 قدمی راه می آد و 2 قدم مونده به من خودش رو پرت میکنه تو بغلم

اما در امر بالا کشیدن از بنده و مبلمان و میز و صندلی و اپن تبحر زیادی کسب کرده طوری که ما رو به کلافگی رسونده!!!

دیگه اینکه به کل ماما و بابا گفتن رو فراموش کرده و به همه چی میگه دد !!!

از اونجایی که تاب قدیمی آرتین خان که عمو ایمان براش گرفته بود دیگه اندازش نیست مامان نسرین یه تاب جدید براش خریده که آرتین خان از همون روز اول یاد گرفت که چوب جلوش رو بده بالا و خودش رو بندازه پایین!!!


http://artin1389.persiangig.com/artin11mah2.jpg



http://artin1389.persiangig.com/artin11mah3.jpg


http://artin1389.persiangig.com/taabeghadimiartinkhaan.jpg

(یادش به خیر اون موقع آرتین خان چقدر تبلی بود و الان عشقم لاغر شده)

عاشق پیانوش شده و هر جای خونه که میره با خودش میبره فقط با آهنگ های مدام و گوش خراشش اعصاب واسه ما و فکر کنم همسایه ها نذاشته آخه ووولووومش زیاده و هیچ رقمه کم نمیشه.

علاقه فراوانی به تل سر بنده پیدا کرده و تا میبینه حمله میکنه به سمتم و از سرم در میاره و میزنه به سر خودش از اونجایی که چند بار بهمن به خاطر این کارش براش دست زده تا تل رو میزنه به سرش بهمن رو نگاه میکنه و همون جوری منتظره که براش دست بزنه و وقتی هم از سرش میافته کلی غر غر میکنه

به تازگی از صفحه موزیکالی که خاله سمانه براش خریده خیلی خوشش اومده و منم به همین مناسبت یه میخ طویله زدم به دیوار تا راحت در دسترس آرتین خان قرار بگیره!


http://artin1389.persiangig.com/artin11mah1.jpg